مترجم قرآن، بي نياز از تفاسير نيست

پدیدآورلعیا درفشه

تاریخ انتشار1388/01/27

منبع مقاله

share 1333 بازدید
مترجم قرآن، بي نياز از تفاسير نيست

لعيا درفشه
مسعود انصاري متولد 1345 در يكي از روستاهاي شهرستان تالش است. وي پس از گذراندن تحصيلات ابتدايي و متوسطه به آموزش مقدمات علوم ديني، صرف، نحو، بلاغت و... پرداخت و پس از پايان تحصيلات متوسطه براي تكميل آموختههاي ديني در حوزه علميه مشغول تحصيل شد. پس از مدتي به دانشكده حقوق دانشگاه شهيد بهشتي راه يافت و همزمان با تحصيلات دانشگاهي، دروس حوزوي را در زمينه فقه، كلام و تفسير فراگرفت. وي مدت 13 سال است كه بهطور جدي و پيگير مشغول پژوهشهاي قرآني است و حاصل تلاش او علاوه بر ترجمه قرآن كريم، چندين اثر قرآني و غيرقرآني است كه برخي از آثار او عبارتند از: اعجاز قرآن كريم، قاموس شگرفيهاي قرآن، ترجمه دو جلد از كتاب چهارجلدي «پژوهشهاي تاريخي در قرآن كريم»، تأليف بيش از چهارصد مقاله براي كتابهاي مرجعي چون فرهنگ آثار، دانشنامه قرآن و قرآنپژوهي و... و نيز ويرايش آثار ترجمهاي قرآن نظير ترجمه محدث دهلوي، بهاءالدين خرمشاهي و....
آنچه پيش روست، حاصل گفتوگويي است با اين مترجم قرآن در زمينه ويژگيهاي ترجمه او و نيز ارزيابي برخي شيوههايي كه در يكي- دو دهه اخير در زمينه ترجمه قرآن مورد توجه مترجمان قرار گرفته است.

چطور شد كه به فكر ترجمه قرآن افتاديد و آيا اين اولين كار ترجمهاي شما بود؟
خير! من حدود 7هزار صفحه ترجمه از عربي به فارسي در زمينههاي ديني و ادبي و بويژه ترجمة مجموعه كامل جبران خليل جبران را در كارنامه خويش دارم و بهطور كلي طي سالها ترجمه، تجربههايي در اين زمينه كسب كردهام كه از جمله آنها اين بود كه جوازهاي ترجمه را طي اين مدت فرا گرفتم و دانستم كه جوازهاي ترجمه چيست. پس از آنكه ترجمه قرآن را شروع كردم، تازه متوجه شدم بايد تمام آموختهها و آزمودههايم را در مورد ترجمة قرآن كنار بگذارم، يعني تمام جوازهايي را كه شما در يك ترجمه معمولي داريد و با تكيه بر آنها ترجمه را انجام ميدهيد، بايد در ترجمه قرآن همه آنها را به دليل ويژگيهاي خاصي كه متن قرآني دارد، كنار بگذاريد. اين متن ويژگيهاي خاصي دارد كه باعث ميشود انسان در ترجمة آن دست به عصاتر راه برود و مقيدات بيشتري داشته باشد. بنابراين تجربهها و جوازهايي كه بهطور كلي در ترجمه وجود دارد، در ترجمه قرآن يا هيچ به كار نميآيد و يا كمتر مورد استفاده قرار ميگيرد.

چه ويژگيهايي باعث چنين تفاوتي شده است؟
از جمله اين ويژگيها، ويژگي قدسي بودن قرآن است كه باعث ميشود مترجم در ترجمة آن آزاد نباشد. براي مثال در يك متن ادبي اگر در جايي يك «و» به كار رفته باشد، ممكن است ما بتوانيم يك واژه يا يك حرف با معناي ديگري در ترجمة آن به كار ببريم، اما در مورد قرآن اينطور نيست. براي مثال در قرآن يك «و» وجود دارد به نام «و» صرف كه يك بار در آيه 142 سوره آلعمران آمده است و معناي خاصّ خود را افاده ميكند. خوب، مترجم قرآن ناگزير است حتي بارِ معنايي اين يك «و» را كه تنها يك بار در قرآن آمده، مراعات كند و در آن دقت كند تا آن معنايي را كه بهعنوان «و» صرف افاده ميكند، در ترجمه بگنجاند وگرنه ترجمه غلط درميآيد و مفهومش درست نخواهد بود.

اين به همان معناي اختلاف قرائتهاست؟
نه. ربطي به اختلاف قرائتها ندارد، بلكه كاملاً ادبي و زباني است. قرآن ضمن اينكه تمام ويژگيهاي يك متن زباني را بهعنوان يك متن ادبي داراست، افزون بر آن يك متن قدسي است و در برگردان يك متن قدسي اصولاً دست انسان بسته است. شما نميتوانيد آزاد ترجمه كنيد، نميتوانيد مفهوم را بگيريد و آن را منتقل كنيد و به عبارت ديگر نميتوانيد قرآن را به شكل مفهومي ترجمه كنيد، بلكه بايد واو به واو قضيه برگردانده شود. من در مؤخرهاي كه بر ترجمه قرآن نوشتهام، به چند نكته توجه دادهام: يكي اينكه ترجمه قرآن امر ناگزيري است، يعني در واقع ترجمه قرآن ممكن نيست اما ما از اين كار ناگزيريم، چون بالاخره بايد پيام قرآن رسانده شود و مردم بتوانند در حد ترجمه از آن استفاده كنند. ديگر اينكه از ترجمه فقط بايد بهعنوان ترجمه انتظار داشت، يعني شما نميتوانيد از ترجمه انتظار تفسير داشته باشيد. در قرآن عام هست، خاص هست، مطلق و مقيد و... هست كه اينها در ترجمه نميآيد؛ جاي اينها در تفسير، متون فقهي و جاهاي ديگر است. ترجمه، برگرداندن عين عبارت قرآني است. از آن گذشته جنبة قدسيِ پيام قرآن، بر دوش مترجم سنگيني ميكند. يعني شما هرچه مينويسيد، ميبينيد در مورد كلام خدا سبك است. يعني مفهوم را ميدانيد و عبارت را هم مينويسيد اما وقتي نگارش شما در برابر عبارت قرآني قرار ميگيرد، آن سستي قضيه را حس ميكنيد. بنابراين روح افلاكي نثر قرآن را نميشود با قلم خاكي برگرداند و من واقعاً حس كردهام كه چنين چيزي ممكن نيست. اما خوب، ما ناگزير از ترجمهايم.

به نظر ميرسد شما بين ترجمه و تفسير تفاوت زيادي قائل هستيد، درصورتيكه عدهاي معتقدند اين دو- ترجمه و تفسير- فرق چنداني در معنا ندارند. مرز بين اين دو از نظر شما چيست؟
اگر كسي معتقد باشد كه بين ترجمه و تفسير تفاوتي وجود ندارد، به نظر من، هم در ترجمه و هم در تفسير دقت نكرده است. ترجمه تعريف خود را دارد. وقتي بهطور مشخص از ترجمه قرآن سخن ميگوييم، اين اصطلاح دو معنا دارد: يكي در زبان عربي، كه طي دورههاي گذشته از آن به عنوان ترجمةالقرآن بحث شده به اين معنا كه ترجمه قرآن از نظر عرب چيست؟ و ديگر اينكه ترجمه قرآن از نگاه غير عرب چيست؟ عرب وقتي ميخواهد از ترجمه قرآن- نه تفسير قرآن- سخن بگويد، مرادش تبيين الفاظ است يعني روشنتر بيان كردن غرايب قرآني و آسانتر كردن دشواريها براي عموم مردم به نحوي كه قابل فهم باشد. اين را بهطور مشخص ترجمه قرآن ميگويند. اما مراد غير عرب از ترجمه قرآن برگرداندن معاني الفاظ است. من معتقدم مترجم فارسي قرآن كريم و مترجم هر زبان ديگري وظيفهاش اين است كه الفاظ و عبارات را ترجمه كند. مثالي ميزنم: ببينيد در قرآن كريم آيهاي هست كه ميفرمايد: «والمطلقات يتربّصن بانفسهنّ ثلاثة قروء»: «زنان طلاق داده شده بايد سه پاكي خويشتن را چشم به راه نگه دارند». وقتي اين الفاظ را ترجمه ميكنيم، وظيفه مترجم قرآن اين است كه مطلقات را ترجمه كند و بگويد كه مفهوم مطلقات چيست. اما وظيفه او نيست كه بگويد مثلاً مطلقات، مطلق است يا عام؟ آيا تمام مطلقهها را شامل ميشود يا مثلاً مطلقات ديگري هستند كه مستثنا شدهاند؟ پرداختن به اينها وظيفه مترجم قرآن نيست، بلكه وظيفه مفسر قرآن است و در ترجمه اصلاً جاي اين بحث نيست كه ما بخواهيم با اين تفصيل به قضايا بپردازيم.

به اين ترتيب چه تفاوتي ميان ترجمه تحتاللفظي و ترجمه معنوي ميتوان قائل شد؟
ببينيد، ترجمه تحتاللفظي بيشتر به تكواژگان تكيه دارد و از اينروي وقتي ترجمههاي قديمي را ميخوانيد ميبينيد زير هر عبارتي برابرش را نهاده است. ما الان در مرحله گذاريم و هنوز به ترجمه مفهومي به آن معناي دقيق علمي كلمه درباره قرآن نرسيدهايم. منظور من از ترجمة مفهومي، ترجمة يكجاي فرازهايي از قرآن نيست، بلكه به كارگيري مكانيزمي براي هرچه بيشتر مرتبط ساختن آيات است. من ترديدي ندارم كه ترجمه قرآن رشد خواهد كرد و ما به ترجمه مفهومي به اين مفهوم كه عرض شد، خواهيم رسيد. البته من قبول دارم كه چنين كاري بسيار دشوار است اما با رشد و روشمند شدن ترجمه من اميدوارم به آنجا برسيم كه به چنين ساز و كاري دست يابيم. اما تفاوت ترجمه تحتاللفظي با ترجمه با نثر معيار امروزي كه ما ارائه ميدهيم در اين است كه در ترجمه تحتاللفظي بيشتر به تكواژگان عنايت دارند، اما بيشترين عنايت ما به گزارهها يعني جملهها و عبارتهاست، تا عبارات، سليس ادا شوند. تلاش ما بر اين است كه با يك نثر معيار در حد مفهوم گزارهها ترجمه قرآن را در اين حدّ فعلاً متوقف بداريم؛ و اينكه در آينده چه خواهد شد و الله اعلم.

ويژگي ها و وجوه تمايز ترجمه شما در مقايسه با ترجمههاي ديگر بويژه ترجمههايي كه در يكي- دو دهه اخير شده، چيست؟
من بهرغم تمام احترامي كه براي پيشكسوتان ترجمه قرآن قائلم، معتقدم عرصه قرآني، عرصه رقابت نيست؛ عرصه همدلي و همزباني و همسخني و همكاري است. من بارها گفتهام كه ترجمه قرآن از يك شخص برنيايد و اگر انسان تقوا و اخلاق قرآني نداشته باشد، پيام قرآن را هيچ در نيافته است. ما در فرايند ترجمه قرآن از صدر اسلام تا به امروز فراز و فرودهاي بسياري داشتهايم. گاهي دقت در برابرگزينيها بالا ميرفت و گاهي در ساختارها، اما همواره اين سير تناوبي بوده است. اما من معتقدم كه ترجمه روبه رشد است و ترجمه قرآن دارد روشمند و امروزيتر ميشود. اما اينكه تفاوت ترجمه من با ترجمههاي ديگر چيست، بيشتر دوست دارم كه ديگران در اين مورد قضاوت كنند. اما به هر حال من هم رهيافتي در ترجمه قرآن داشتم و از اين رهگذر بيشتر به ساختارهاي نحوي قرآن توجه داشتهام و بهطور مشخص سعي كردم به معاني حروف با دقت توجه كنم و اگر يك حرفي معناي خاصي را افاده ميكند، آن را قطعاً در ترجمه خود بگنجانم. بهطور مشخص به معاني تمام حروفي كه در قرآن آمده توجه كردهام و كوشيدهام براي منصوبات قرآني راهحلهايي ارائه دهم. در برابرگزينيها سعي كردهام اگر تكواژگان، از معانيِ مترادفِ متعددي برخوردار باشند، پربسامدترين برابرها را انتخاب كنم. گاهي واقعاً برابرهاي فارسي آن معنا را كه الفاظ عربي ميرسانند افاده نميكنند، اما چون ناگزير از ترجمه هستيم سعي شده است به برابرهايي كه معناي بيشتري را افاده ميكند توجه شود. ترجمه قرآن را عموم مردم ميخوانند. ارائه مثلاً يك ترجمه ادبي از قرآن بياشكال است، اما اگر انسان مخاطبان خود را به درستي نشناسد و براي مثال براي عموم مردم يك ترجمه كاملاً ادبي ارائه دهد، معلوم ميشود كه مقتضاي حال را درنيافته و در گذشته نيز همينطور بوده است. اما من سعي كردم واژگاني را كه براي مردم مألوف و مأنوس باشد انتخاب كنم. اما نكته ديگري كه هنگام ترجمه برايم جالب بود، آن لرزي است كه بر جان هر مترجم قرآن ميافتد، زيرا وي عظمتِ كلام خدا را حس ميكند. تفاوت قرآن با هر كتاب ديگري در اين است كه قرآن يك فصلي دارد و آن حضور هميشگي خداوند در سراسر عبارات قرآني است، يعني شما در سراسر قرآن هر آيهاي را كه مطالعه كنيد حضور خداوند را در آن حس ميكنيد و به نظر من اين جنبه از ويژگيهاي قرآن خيلي با اهميت است و بايد به آن توجه كرد. من بهرغم تمام احترامي كه براي اديان ديگر قائلم، از منظر يك محقّق بدون تعصب عرض ميكنم كه روح حاكم بر قرآن قابل مقايسه با هيچ متن ادبي (زميني يا آسماني) نيست. شما اگر بخواهيد بهعنوان نمونه گزارههايي كه حكايت كشتي نوح و توفان در آن آمده را با اين حكايات در ديگر متون مقدس بسنجيد و اگر بخواهيم يافتههاي ديرينهشناسي را مبنا قرار دهيم- البته شأن قرآن اجل از آن است كه علم در موردش قضاوت كند و من به اين يقين دارم- اما اگر بخواهيم در يك نگرش برونديني اين نصوص را از ديدگاه ديرينهشناسي با هم مقايسه كنيم، ميبينيم سازگاري و همخواني فضاي كلي حاكم بر گزارههاي قرآني با يافتههاي علمي اصلاً قابل مقايسه با آنچه در كتابها و متون مقدس آمده، نيست. دليل آن هم اين است كه شما حضور خداوند را در تكتك آيات و عبارات قرآني حس ميكنيد و اين، كار مترجم را نه دوچندان كه صدچندان ميكند. واقعاً آدم احساس ميكند خداوند هميشه آنجاست و اگر يك ذره اشتباه يا خطا كند، خداوند ناظر و حاضر است و كسي كه ترجمه قرآن كرده باشد اگر در پايان كار نميرد، دستكم پنجاه درصد از حيات مادي و جسمي خود را از دست ميدهد.

در كار ترجمه استفاده از تفاسير تا چه حد ضرورت دارد و آيا اساساً يك مترجم ميتواند بدون مراجعه به تفاسير به كار ترجمه بپردازد؟
هر مترجمي نياز به آگاهي از پيشزمينههايي دارد، يعني نميشود همينطور قلم برداشت و هر متني را ترجمه كرد و اين قضيه در مورد ترجمه قرآن بيشتر صدق ميكند. براي مترجمي كه ميخواهد قرآن را به زبان فارسي برگرداند افزون بر توانايي در دو زبان مبدأ و مقصد، ضرورتاً پيشزمينههايي لازم است. قرآن متني است كه در خلا پديد نيامده است و اين متن در ارتباط مستقيم با واقع بوده كه بدون درك اين واقع نميتوان متن را همينطور در خلا ترجمه كرد؛ و تفسير در واقع بيان اين واقع است. من فكر ميكنم مترجم قرآن به هيچوجه بينياز از تفاسير نيست اما چون قرآن است، مبادا انسان پيشداوريهاي خود و يا مفسّران را مبناي ترجمه قرآن قرار دهد و مثلاً گرايشات كلامي، فقهي و... را بر قرآن تحميل كند. آنچه كه مبنا و ملاك است، قرآن است و ما بايد قرآن را ملاك رفتار خودمان بدانيم، نه اينكه براي فهم قرآن ملاكي از بيرون قائل باشيم. ضمن اينكه اطلاع و آگاهي و استفاده از همه اينها لازم است اما تفاسير نبايد مبنا قرار بگيرند. من حتي معتقدم نحو هم ملاك ترديدناپذير ترجمه قرآن نيست. چرا؟ براي اينكه نحو دانشي است كه در دامن قرآن پديد آمده است يعني قبل از قرآن اصلاً به اين گستردگي به نحو نپرداخته بودند. الان وقتي نحويها در يك مسأله اختلاف ميكنند، براي درستي نظرگاه خويش به قرآن استناد ميكنند، يعني قرآن به درستي بيان شده و ملاك قرآن است و نه ديدگاه نحوي سيبويه و....

اولويتهاي شما در بهرهگيري از تفاسير چه چيزهايي بودند؟
من در ترجمه قرآن از حدود هشتاد تفسير استفاده كردهام اما اجازه بدهيد درباره تفاسير قضاوتي نداشته باشم. بهطور كلي ميتوانم در اين زمينه عرض كنم كه بيشترين عنايتم به تفاسيري نظير كشاف بود كه ميتوانستند در ترجمه قرآن از لحاظ زباني براي من دستگير باشند. بهطور كلي هيچوقت غافل از اين نبودم كه تفاسير را ببينم. عادت من اين نبوده كه تفاسير را ببينم و ترجمه را ارائه دهم بلكه شيوهام آن بود كه ترجمه را ارائه دهم و بعد به تفاسير رجوع كنم تا مبادا تفاسير قضاوتي را در ذهن من ايجاد كنند كه در ترجمهام مؤثر باشند. از اينرو اگر اشتباه، خطا يا سهوي در ترجمة اوليه بهوجود ميآمد، به تمام تفاسيري كه در دسترسم بوده مراجعه و از آنها استفاده ميكردم. خوشبختانه ما از لحاظ تفسيري متون گرانسنگي را در اختيار داريم كه هر تفسيري در جاي خود جايگاه ويژه و ارزش خاص خود را دارد.

نظرتان درباره ترجمههاي پيوسته كه تفسير و يا شأن نزول آيات را بهطور مختصر در كنار آيات ميآورند چيست و چنين ترجمههايي تا چه حد ميتوانند به اصل مفاهيم قرآن وفادار بمانند؟
از ديرباز قرآن را به اجزاي كوچكتري غير از سوره و جزء و حزب تقسيم ميكردند. اگر بخواهيم مثلاً در حد ده آيه پيوستگي معنايي بين اين فرازها قائل شويم و بعد هر فرازي را ترجمه كنيم، ابتدا بايد اين را درباره سورههاي كوچكتر تجربه كنيم و ببينيم آيا در مورد سورههاي كوچكتر جواب ميدهد؟ اينكه بخواهيم فرازها را جدا كنيم، كار مشكلي است و احساس و اجتهاد من اين است كه فراتر از آيات نرويم و آيات را معنا كنيم و اگر آيات ارتباط معنايي داشته باشند، نثر را بهگونهاي انتخاب كنيم- همانطور كه در قرآن انتخاب شده- كه اين معاني را به هم مرتبط كنند و خواننده هنگامي كه يك آيه را ميخواند، حس كند اين آيه را بايد ادامه دهد چنانكه در اصل آيات هم همينطور است. اگر ما بخواهيم مرز تقسيمبندي آيات را كه در واقع توقيفي هستند برداريم، اين به نظر من كار بسيار خطرناكي است زيرا ما را هرچه بيشتر از ظاهر قرآن دور ميكند و ممكن است خداي ناكرده به تحريف مفاهيم بينجامد و فاصله گرفتن از الفاظ و ظاهر قرآن را براي ما مجاز بشمارد. انسان هر كاري كه ميكند بايد ضرورتي براي آن كار وجود داشته باشد. ما بايد ببينيم واقعاً چه ضرورتي براي اين كار وجود دارد؟ انسان همواره به دنبال نوآوري بوده اما گاهي اين نوآوريها گذراست و برخوردار از پيشزمينه تاريخي نيست. نقش تاريخي است كه يك اثر را ماندگار ميكند. براي مثال ما ميليونها بيت شعر فارسي داريم ولي هيچ بيتي براي مردم فارسيزبان ما از: «بنيآدم اعضاي يكديگرند» ملموستر و ماندگارتر نيست. چرا؟ براي اينكه شاعر در اين شعر نقش تاريخي خود را بهدرستي شناخته است. اگر كسي نقش تاريخي خود را دقيقاً بشناسد، اثري هم كه پديد ميآورد براي هميشه قابل ارزيابي خواهد بود. من نوآوريهاي ديگران را ارج مينهم اما مطمئن نيستم كه اين روش روشي باشد كه بتواند با آن نقش تاريخي و با آن شيوه مانايي و ماندگاري ادامه پيدا كند.

عدهاي معتقدند از آنجا كه براي همه خوانندگان مقدور نيست كه به تفاسير رجوع كنند، از اينرو بايد مهمترين دغدغه مترجمان ما اين باشد كه ترجمهاي ارائه دهند كه خوانندگان از مراجعه به تفاسير بينياز شوند. آيا صرف ارائه يك ترجمه خوب و به فرض بينقص، ميتواند چنين امكاني را فراهم آورد و آيا اصلاً چنين چيزي ممكن است؟
من در مؤخرهاي كه بر ترجمه قرآن نوشتم، به اين نكته اشاره كردهام كه از ترجمه بايد بهعنوان ترجمه انتظار داشت و پيش از اين نيز در سخنانم به اين موضوع اشاره كردم كه گستره تفسير و گستره ترجمه دو چيز جدا از هم هستند. ترجمه، حدّاقلِ پيام قرآن را ميرساند. براي مثال در آيهاي از قرآن آمده است: «يامعشرالجنّ و الانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطارالسموات و الارض فانفذوا» اي انسانها اگر ميخواهيد كه از اقطار (قطرهاي آسمان و زمين) بگذريد، بگذريد. ولي «لاتنفذون الابسلطن» از آنجا نميتوانيد بگذريد مگر با قدرت. شما مفهوم يا مصداق اين آيه را ميتوانيد در ترجمه بيان كنيد كه همين است كه اگر ميتوانيد از اقطار آسمانها و زمين بگذريد. اما تفسير ميآيد و بررسي ميكند كه آيا امكان اينكه انسان از قطرهاي آسمان بگذرد وجود دارد؟ آيا امكان كسب اين سلطه و اين قدرت كه قرآن مطرح ميكند وجود دارد؟ اين كار تفسير است، اما شما در ترجمه در چنين مواردي چهكار ميتوانيد بكنيد؟ پرداختن به جزئيات در ترجمه اصلاً امكانپذير نيست! اگر اينطور بود كه اصلاً نيازي نبود كه عربها اينهمه تفسير بنويسند. چون الفاظ قرآن در واقع الفاظ خودشان است. اينهمه تفاسير عظيم بر اساس ضرورت و نياز نوشته شدهاند. ترجمه را بايد با دقت فهميد. ترجمه يك هنر است و اين هنر را بايد درك كرد و فهميد. بهعنوان مترجم قرآن بايد بداند وظيفهاش چيست. مترجم قرآن نميتواند تماميت پيام قرآن را در ترجمه بگنجاند! اين اصلاً ممكن نيست! حداقل پيام قرآن بهعنوان يك متن ديني با ترجمه منتقل ميشود، درصورتيكه تفسير به بسط جنبههاي مختلف قضايا ميپردازد و اين دو، دو گستره متفاوت از هم دارند.

نظرتان درباره ترجمههاي دستهجمعي چيست و به نظر شما چنين روشي براي رسيدن به يك ترجمه مطلوب تا چه حد ميتواند راهگشا باشد؟
اين طرح حدود سه- چهار سالي است كه حداقل در حد يك نظريه مطرح است اما بايد گلهاي هم بكنم از اينكه كسي اين طرح را جدي نگرفت. اگر يك هزارم آن هزينهاي را كه در اين كشور براي فوتبال ميشود از لحاظ مادي و معنوي به اين قضيه اختصاص ميدادند- البته نميخواستم اين مقايسه را بكنم چون پرورش تن و پرورش روح اصلاً دو گستره جدا از هم دارند و پيام قرآن ضمن اينكه زيست انسان را به پاكي هدايت ميكند، اصل تكيهاش بر روح انسان است- به هر حال اگر اين طرح به اندازه يك باشگاه جدي گرفته ميشد، الان ما اميدوار بوديم و تلاش ميكرديم و بزرگاني جمع ميشدند و يك يا چند ترجمه را مبنا قرار ميدادند و كساني را مأمور ميكردند و هر هفته جلساتي تشكيل ميشد و نظريات مختلف در زمينه اشكالاتي كه ترجمهها دارند جمعآوري و نظرگاههاي موجود متمركز ميشد. اما متأسفانه اين طرح خيلي جدي گرفته نشد و تا به امروز هم در اين زمينه اقدام عملي نشده اما به نظر من كار بسيار بسيار مهمي است و بايد جدي گرفته شود. من معتقدم در پديدآوردن يك نثر بايد يك روح بر آن حاكم باشد و دستهجمعي نميشود يك نثر پخته پديد آورد. اما در بهسازي اين متن من معتقدم كه هرچه نظرها جمعيتر باشد، از خطا مصونتر خواهد بود. اگر آدمهايي مثل غزالي و بزرگتر از غزاليها اشتباه نكنند، اعجاز و بياشتباهي قرآن از كجا فهميده ميشود! واقعاً زمينه كار وجود دارد. در فرايند ترجمه قرآن بايد خيلي از قضايا در نظر گرفته شود. ما در رساندن پيام قرآني بايد يك متدلوژي بسيار قوي را در نظر بگيريم. خلوت انسانها بهرغم داشتن انگيزه خيلي زياد، در اختيار ما نيست، يعني در اختيار تمام كساني كه دلشان به حال معنويت ميسوزد. در ترجمه قرآن ما بايد فرايندي را به كار گيريم كه گذر از آن از يك كس ساخته نيست. جايي هست كه نياز به ادبيات داستاني است و حكايت طوري است كه انسان بايد با روح هنرمندانه بسيار ظريفي مطلب را ارائه كند. آنجا اگر كسي باشد كه به ادبيات داستاني آگاه باشد، ميتواند به اين امر كمك كند. همچنين يك يا چند نحوي بسيار ممتاز ميتوانند بسيار دستگير باشند. همينطور در صرف و اشتقاق و ديگر علومي كه پيشنياز است. چون به هر حال دانستههاي يك انسان بسيار محدود است و از يك انسان مگر چه ساخته است؟ بزرگواري ميگفت: هر كس بگويد در تمام علوم از تو باسوادترم، بدانيد كه دروغ ميگويد و هر كس بگويد در فلان علم از تو باسوادترم قطعاً راست ميگويد. دنيا دارد به سوي تخصصيتر شدن حركت ميكند و من اميدوارم انسانِ خيّري پيدا شود و مسؤوليت مادّي و معنوي ترجمه دستهجمعي قرآن را برعهده گيرد.